مدح و منقبت مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
سلامُ الله علیٰ مَن عـندهُ اسـرار یزدانش تعالیَالله از این منزلت، زین رتبه و شأنش سلام الله علیٰ مَن عنِدهُ علمُ الکتاب، آری شهادت میدهد بر عـلم او آیات قـرآنش منـوّر کرد بیت الله را در شـام آغـازش مشرف کرد بیتالله را در صبح پایانش صَفیُّ الله مـیفـرمــود هـذا قُـرَّهُ عَـیـنـی ذبیحُ الله میفـرمود ای جانم به قـربانش اگر چشمش بیفـتـد بر جـمال بیمثال او ز یوسف چشم میبندد یقیناً پیر کنعانش توسل کرد شیخ الانبیا بر حضرتش، فوراً به ذکر یا علی مولا ترحم کرد طوفانش کمی از خاک نعلین علی برداشت ابراهیم که گردید آتش نمـرودیان، آناً گـلستانش عیانش را نفهـمیدند این مردم و پیغـمبر چگونه فاش گرداند از او اسرار پنهانش؟ چه بابایی! ابوطالب، سلامالله علیه آنکه بود سنگنینتر از ایمان کل خلق، ایمانش چه بانویی! که قرآن را مُزَیَّن کرده با کوثر ندارد کفو این بانو به غیر از شاه مردانش دو آقا زاده دارد، خوانده قرآن لؤلؤ و مرجان دلم را برده این لؤلؤ، و مجنونم به مرجانش عجب نور گریبانش گریبان گیرمان کرده نمیدانم چه سرّی هست در نور گریبانش چه کرده با عطای لقمۀ نانی، که در قرآن به شأنش هل اَتی نازل شده از ذات منّانش سلامالله علی مالک که فانی گشت در عشقش سلامالله علی قنبر که گردید از غلامانش خودش که جای خود، ما را نکن تکفیر با این حرف به اِذنالله «کُن» میآید از امثالِ سلمانش به جز بیت امیر عالم امکان کجا دیدید؟ که میکائیل خادم باشد و جبریل دربانش نمک آماده کرده بهر نانش حضرت زهرا الهـی جـان عـالـم بـاد قـربان نـمکـدانش شنیدم از نبی، مولا به محشر میرود منبر شنیدن دارد آن منبر که او گردد سخنرانش یقیـن دارم سعادتمند میگـردد یقین دارم اگر بر سجده افتد پیش او با توبه شیطانش چگونه میتوانم از غلامی دم زنم اصلاً؟ در این درگه که حکم مور را دارد سلیمانش جنان را دوست دارم تا شوم مهمان مولایم به این امّید که گردم یکی از ریزهخوارانش نلرزد دست و پایش، نه، نیاید خم به ابرویش تمام خلق اگر مَرحَب شود آید به میدانش کَاَنّ گردش تیغ علی با سرعت نور است که عزرائیل بهر جان گرفتن مانده حیرانش نجف، آری به قدری صاحب قدر است که باید زند طعنه به یاقوت جنان، ریگ بیابانش خداوند اختیار مطلـقـش داده که میباشد تمام عالم کون و مکان در تحت فرمانش به اِذنالله تام الاختیار است و دهد فرمان زمین را بهر رویاندن، سما را بهر بارانش مَلَک را واجبُ الطّاعَه است وقتی امر فرماید فلانی را کن احیـا و فـلانی را بمیرانش مقـامش را بنـازم، در کتابُ الله میبیـنم قسم خورده به سُمّ مرکب او ذاتِ سبحانش بلا تردید خورشید فلک مستور میگردد اگر روشن کند مولای ما شمع شبستانش نظر کردم به عرش و فرش و کرسی و قلم، دیدم به دست حـیـدر کـرار باشد کلّ ارکانش به زیر سایۀ طوبا، یقیناً قبطه خواهم خورد به گرمای لطیف آفتاب صحن و ایوانش بنازم آن ملاحت را که هنگام نظر کردن به جای تیر، جان میریزد از پیکان مُژگانش خدا را؛ آرزو کردم یـتـیـم بیکسی بـاشم چو دیدم طفل بیبابا نشسته روی دامانش نمیسوزد در آتش، آنکه دارد حُبّ مولا را اگر آرد به روز حشر با خود کوه عصیانش نمیترسـم من از یَومَ یَفِرُّ المرء مِن اُمِّه نه چون پاکم، چون این آقاست آن جاپای میزانش فقط راه امیرالمـؤمنین عرفان بالله است کسیکه بیعلی عارف شود لعنت به عرفانش چه بد بختند آنها که سَلونیٖ را رها کرده و رفتند از پیِ آنکه اَقیلونی است عنوانش رها کردند باب علم را، رفتند این جُهّال پیِ آن کس که دلّال است بهر چهارپایانش حسادت میکنند آن قوم، زیرا خوب میدانند خدایش برگزیده بـر تمام دَهر، سلطانش اگر چه من حقیرم، روسیاهم، خواهشی دارم به آقا زادهات مهدی بگو رو بر مگردانش تعهد داده «خادم» با امیرالمؤمنین، آری نباشد غیـر ذکـر یا عـلی در کل دیوانش |